سیصد گل سرخ در نوای شاعر فردا | محمد زارع شیرین کندی


محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی که در اختیار نیوز قرار داده است، نوشت:

از تورم شعر و تراکم شاعر، به خصوص از نوع مدیحه سرا و صله‌گیرش، درتاریخ و فرهنگ ایران چندان خوشحال و خرسند نمی توان و نباید بود، بالاخص از مباهات خشک و خالی به انبوه شعر و شاعر، و ادعای مهربانی و مهمان نوازی، غلیان احساس، عاطفه، عشق، هیجان، و فخرفروشی به مملکت گل و بلبل و باستانی و غیره. به عنوان یک علاقمند به فلسفه – که بی شعرناب زیستن نتوانم – دوست داشتم قدری فلسفه و علم و هنرهایی غیر از شعر و اندک شماری فیلسوف و منتقد و هنرمند و دانشمندهم وجود می‌داشت تا شاید تعادلی در روح فرهنگ به وجود می آمد. حتی ازبزرگانی مانند ابن سینا و سهروردی و صدرا که فیلسوف به شمارمی آیند اشعاری به جا مانده و رغبت و اشتیاق وافرآنان به عرفان برکسی پوشیده نیست. ازآنان تفسیرآیه وحدیث هم باقی مانده است.

اما، اهمیت نفوذ شعر و قوت شاعر را در یک موضوع نمی توان انکار کرد و آن عبارت است از پیام رسانی به نسل ها و عصرهای پسین و برانگیختن تخیل آنها و هم‌عصر و همراه و همدرد کردن‌شان، یعنی توان گرد آوردن اندیشه و احساس حقیقی یک قوم یا ملت با کلمه و سخن ارجمند در زمان های مختلف. شاعر راستین حلقۀ وصل نسل ها و عصرها می تواند باشد. شعر اصیل و شاعر سخن پرداز و تیزبین روایت حیات یک دوره از تاریخ یک قوم یا ملت را می تواند به آیندگان چنان منتقل کند که گویی همین امروز رخ داده اند. این چیزی نیست که تاریخ نگاری و واقعه نگاری وروزنامه نویسی بتواند از عهده اش برآید زیرا نه عمق و اصالت شعر راستین را می توانند داشته باشند و نه اثرگذاری بی واسطه و شدید روحی آن را.

ایجاد دگرگونی درجان‌ها و وجدان‌ها به واسطۀ شعر و شاعری آسان‌تر از هر صناعت و شیوۀ دیگری امکانپذیر است. شاعر می تواند رخدادهای دورانساز و نقطه های عطف را که قدرت غالب در زمانه در اختفایشان می کوشد و از اظهارشان ممانعت می کند، با زبان خاص خود و با استمداد از انواع صنایع ادبی و فنون لفظی به نسل های آینده برساند. کلام اگر برخاسته از اندیشه و احساس ژرف، در قالب و محتوای سنجیده، دردمندانه و مسئولانه به بیان درآمده باشد چنان زنده و پرحرارت می ماند که گویی همین امروزشکل گرفته است. چنانکه ممکن است شعری همین امروز سروده شده باشد اما مخاطبان اصلی اش را نیم قرن بعد بیابد، درزمانی که گوش سلطۀ بلامنازع روزگار سرایش‌اش دیگر کاملا کر است و احتمالا در خاک مدفون.

شاعر ممکن است خود قهرمان نباشد و حتی از سجایا و خصایص شخصیت های نامکرر بهره ای هم نبرده باشد اما قهرمانان و شخصیت های نامکرر می توانند در شعرا زنده بمانند و به دست نسل ها وعصرهای دیگر سپرده شوند و جاودانه گردند.

حدود سی سال پیش دو بیت شعر را حفظ کرده بودم که نمی دانم چرا هرگز فراموش نمی شد و به مناسبت های مختلف به زبان‌ام می آمد و برای خود می خواندم. نه شاعرش را می شناختم و نه انگیزه و ماجرا و مناسبت سرایش را. اما این دو بیت روح و روان و به تعبیری درست تر کل وجود یا اگزیستانس مرا درگیر کرده بود از بس که زنده و حاضر و نیرومند و شورآفرین بود.

بعدها به مناسبتی به یک شرافت مجسم و مجسمۀ شرافت برخوردم به اسم “باسکرویل”: معلم جوان آمریکایی – مسیحی در تبریز و از شهدای نهضت مشروطیت ایران. تازه فهمیدم که چرا آن دوبیت “بنیاد هستی مرا زیر و زبر” کرده بود. “سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی / ما را ز سر بریده می ترسانی؟ / گر ما ز سر بریده می ترسیدیم/ در محفل عاشقان نمی رقصیدیم”.

در این دو بیت نه نام این شخصیت بی نظیر ، “باسکرویل”، آمده و نه جزئیات سوانح زندگی کوتاه این قهرمان فراملی و فراقومی و این اسطورۀ متعلق به تمام بشریت، اما شاعرش اعم از آن که سروش اصفهانی باشد یا هر شاعر ناشناختۀ دیگر، توانسته است حقیقت معنا و مصداق این اسطوره را در سخن نافذ و سحرانگیزش به انسانهای یک قرن بعد برساند. اهمیت شعر راستین را درهمین جا باید جست و دید. کاملا ممکن است کسی دیگر از راه مطالعۀ تاریخ با زندگی و ماجرای غم انگیزو درعین حال رشک انگیز و شوق انگیز این شخصیت آشنا شده باشد اما من که با شعر به ساحت وجودی او پی برده بودم یگانگی و اسطورگی‌اش در چشم‌ام دو چندان شده بود زیرا شعر آن توان را دارد که وقتی از یک کوه می گوید گویی از کوه مطلق گفته است، وقتی از زیبایی می گوید گویی از زیبایی مطلق گفته است و وقتی از بدی می گوید گویی از بد مطلق گفته است. راز جادویی برخی کلام شاعرانه و سر اعجاز بعض شعر را درهمین جا باید جست و دید.

نزدیک تر می‌آییم. زمان احمد شاملو. در زمان او فناوری جدید همه جا را فرا گرفته بود و ابزارها و وسیله ها و رسانه های ارتباط جمعی گسترش فزاینده ای یافته بود اما باز من قهرمانانی را ابتدا از طریق شعر شاملو شناخته ام، کسانی را که “در برابر تندر می ایستند/ خانه را روشن می کنند/ و می میرند”. اگر شعر شاملو نبود شناخت من ازانسانهای بزرگی که برای روشنایی، شرافت، عدالت، انسانیت و آزادی مبارزه کرده اند و هستی‌شان را عاشقانه فدا کرده اند، بسیار مبهم و ناقص می بود. نخست در شعر شاملو بود که تصویر تقی ارانی و مرتضی کیوان، وارطان سالاخانیان و دیگر “شیر آهنکوه مردان”، به تعبیر خود شاملو، را دیدم و سپس به سراغ مطالعۀ حوادث زندگی و سیرتکوین اندیشه ها و باورهایشان رفتم.

پس اگر شاعر نبود نه از “سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی” خبری بود و نه از عموهای فرزند شاعر، و نه از “کاشفان چشمه/ کاشفان فروتن شوکران/جویندگان شادی / درمجری آتشفشانها/ شعبده بازان لبخند/ در شبکلاه درد/با جاپایی ژرف ترازشادی/ در گذرگاه پرندگان”، و نه به طریق اولی از آرمان های والایی که در جهان وجامعۀ کنونی ما روز به روز رنگ می بازند. جهان انسانیِ بی افق و بی آرمان جهان خوبی نیست و شاعر آرمان و افق را زودتر از دیگران می بیند و بهتراز دیگران درکلام شاعرانه اش حفظ می کند. جهان انسانیِ بی افق و بی آرمان جهانی ایستا و مستمند و نیازمند است.

امروزه لیبرالیسمِ ایرانی و البته “ایرانشهری” که مانند دیگر چیزهای ایرانی و “ایرانشهری” کاریکاتوری بیش نیست، از حیات واقع بوده، تاریخمندی و زمانمندی ایرانیان دردوره های اخیر چنان جاهلانه یا مغرضانه حرف می زند که گویی جز بهروزی و نیکبختی و شادکامی نبوده وگویی صرفا آرمانخواهان بوده اند که همه چیز را خراب کرده اند!

هیچ اکنونی نباید ما را از دیدن گذشته و نگریستن به آینده بازدارد. اگر در اکنونی سیاهی کم نشده است هرگز دلیل بر این نیست که گذشته را نور و سرور فراگرفته بود و تنها شاعر سیاه نمایی کرده است. شاعر سیاه نمایی نمی کند اما رنگ سیاهی ها در شعر او غلیظ تر می شود و از این رو برانگیزاننده تر و اثرگذارنده تر. چه بسا صدای شاعری امروز شنیده نشود اما نیم قرن، یک قرن و حتی چند قرن بعد بتوان درشعرا و وضع روزگارش را بهتر و شفاف تر از روایت مورخ و گزارش روزنامه نگار دید و شناخت. “نغمه ام از زخمه بی پرواستم/ من نوای شاعر فرداستم”.

انتهای پیام



Source link