اصلاح و تغییر یا کنترل و تحقیر؟


سیاوش خوشدل، عضو بخش تحلیلی نیوز در یادداشتی با عنوان «اصلاح و تغییر یا کنترل و تحقیر؟» به بررسی تفاوت دو رویکرد در دو شخصیت داستانی و سینمایی پرداخته است که در پی می‌آید:

سه شخصیت اصلی فیلم مارمولک (کمال تبریزی / نوشتۀ پیمان قاسم­خانی) به آشکاری برگرفته از سه شخصیت «بینوایان» ویکتور هوگو هستند.

رضا مارمولک، دزد است، ولی نه آن دزدی که برای دستگاه قضایی تصوّر می­‌رود. در پایان می­‌فهمیم که او سارق مسلّح تحت تعقیب نبوده. در نتیجه آنچه را در زندان بر سرش می­‌رود حقّ خود نمی­‌داند، پس با تغییر هویت در گریز است؛ درست مثل ژان والژان.

حوزوی بیماری که در درمانگاه با رضا دوست می­‌شود و با سخنانش او را آرام می­‌کند و با لباسش زمینۀ فرار او را فراهم می­‌کند، یادآور اسقف است و توصیه­‌هایش و شمعدان­‌های نقره­‌ای که شد سرمایۀ زندگی جدید ژان والژان.

امّا مجاور؛ رئیس زندان که فیلم با دیالوگ او آغاز می­‌شود (بفرمایید) و با دیالوگ او پایان می­‌پذیرد (دیگه لازم نیست)، برگرفته از بازرس ژاور است. از اسمش بگیرید که چقدر هوشمندانه و دقیق انتخاب شده تا رسم و راهش.
 
مجاور و ژاور، هر دو سخت­گیر و پیگیرند، برای کارشان ارزش قائل‌اند و سایه به سایه به دنبال کسی هستند که گمان می­‌کنند قانون را نقض کرده و به تمسخر گرفته.

امّا در کنار همه‌ی این شباهت‌­های ظاهری و موقعیتی، ژاور و مجاور مسیر متفاوتی را می­‌پیمایند. بخشی از پیمودن این مسیر متفاوت برخاسته از بنیاد نگاه این دو به آدم­‌ها بود.

ژاور انسان­‌ها را به دو دستۀ قانون­‌پذیر و قانون­‌شکن تقسیم می­‌کرد. از نظر او قانون­‌شکنان اصلاح­‌ناپذیر بودند و باید تحت کنترل همیشگی محافظان قانون، از آسیب رساندن به جامعه بازمی­‌ماندند.

رفتار و منش مجاور هم عملاً چنین نتیجه­‌ای در پی داشت. ابزار تربیتی او انفرادی بود؛ به هر بهانه­‌ای و تحت هر شرایطی. ولی مجاور در کنار رفتارهای سرکوب­گرانۀ تحقیرآمیز، معتقد بود فطرت همه پاک است و او این رسالت را دارد که تحت رژیم خودش، افراد تحت کنترلش را رهسپار بهشت کند؛ این جملات اوست که موجب خندۀ رضا و منجر به نخستین انفرادی او هم شد:

«برای سلامت روح هم باید رژیم گرفت، یه رژیم روحی. پس اینجا زندان نیست، من هم رئیس زندان نیستم. اینجا یک کلینیک امراض روحیه و شما بیمارهایی هستین که به اینجا مراجعه کردین تا سلامت روح و نفستون خودتون رو تحت رژیم روحی مجاور به دست بیارین. من شما رو می‌فرستم به بهشت، ولو به زور … کجای این حرف خنده‌دار بود؟ … به نظر عجیب می‌آد. ولی شدنیه. به شرط این که مطابق رژیم روحی من رفتار بکنی که البته آسون هم نیست … سرباز! این دوستمون رو می‌بری انفرادی … برای اینکه اوّلاً وسط حرف من نپّری، ثانیاً وسط حرف من نخندی، ثالثاً انفرادی برای امثال تو خوبه. بعداً به خاطر این کار از من تشکّر می‌کنی.»

این بنیاد فکری هرچند در شیوۀ اجرا شکست می­‌خورد، ولی یک تفاوت بزرگ با دیدگاه ژاور دارد. ژاور به فطرت پاک و امکان اصلاح و تغییر معتقد نیست. ژاور اجبار و مجازات را صرفاً ابزار کنترل می­‌داند. در نتیجه او نیازی به فکرکردن برای سنجیدن اثر رفتار خود و سازمانش بر فرد ندارد. اطاعات از مافوق به پشتوانۀ قانون و اجرای بدون تخلّف آن، می­‌شود یگانه ارزش زندگانی او.

با چنین پیش­‌زمینه­‌ای سرانجام متفاوت مجاور و ژاور توجیه می­‌شود. مجاور و ژاور هر دو به این نتیجه رسیدند که دیگر دستنبد برای مجرم تحت تعقیبشان لازم نیست. به استناد گفته­‌های پیشین مجاور، او این نتیجه را به این دلیل گرفته که دریافته رضا راه بهشت و خدا را از طریق دیگری یافته. مجاور خود نیز به اصلاح فکر و روش خودش رسیده احتمالاً. پایان نسبتاً باز فیلم نیز جلوه‌ای از تناسب فرم و محتواست.

مجاور بعد از آنکه رضا را در خلوت با وجدانش، رضای جدیدی می‌یابد، چه راه و روشی در پیش خواهدگرفت؟ نمی‌دانیم. گویا مخاطب هم مثل مجاور باید برود بیندیشد و بازنگری کند.

امّا ژاور از آنجا که بدون توجّه به محتوای روح انسان­‌ها فقط درصدد کنترل آنها بود، وقتی به این نتیجه می­‌رسد که رعایت قانون با حق در تضاد قرار می­‌گیرد، هویت گره­‌خوردۀ خود با اطاعت محض و بی­چون­‌وچرا از قانون را از دست رفته می­‌یابد.

در جهان ساده و قطعی او، حقّ و باطل مرزبندی ثابت و لایتغیّر داشتند. فکر و شک، انعطاف و سؤال برای او مشکل سختی است. او این مشکل سخت را با پاک کردن صورت مسأله حل نمی­‌کند، با حذف سؤال­‌کننده حل می­‌کند. ژاوری که سؤال و شک کند، دیگر ژاور نیست. دیگر نیست.

انتهای پیام